آقای کتاب

وبلاگ آقای کتاب (معرفی کتاب ؛خرید و فروش انلاین کتاب برگزاری نمایشگاه های کتاب

آقای کتاب

وبلاگ آقای کتاب (معرفی کتاب ؛خرید و فروش انلاین کتاب برگزاری نمایشگاه های کتاب

کتاب جزء از کل

شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۷، ۰۵:۵۱ ق.ظ



بزای خریدکتاب جز از کل باتخفیف ویژه  پیام دهید
استیو تولتز کتاب خود را طوفانی آغاز می کند و برخی از منتقدان بزرگ دنیا، آغاز کتاب   جزء از کل را یکی از بهترین آغاز‌های دوران معاصر می‌دانند. جملات ابتدایی این پاراگراف:

هیچ وقت نمی‌ شنوید ورزشکاری در حادثه‌ ای فجیع، حس بویایی‌ اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان‌ ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده‌ مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش را. درس من؟ من آزادی‌ ام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم که نیرنگ آمیزترین تنبیهش، سوای این که عادتم بدهد هیچ چیز در جیبم نداشته باشم و مثل سگی با من رفتار شود که معبدی مقدس را آلوده کرده، ملال بود.
#آقای_کتاب📚
 join us : | @MR_BOOK2018 📚

کتاب جزء از کل

کتاب جزء از کل در مورد مارتین و جسپر دین – پدر و پسر – است که هر کدام از یک زاویه خاص و متفاوت با عامه مردم به زندگی و اتفاقات آن نگاه می کنند. مارتین با باورهای خاص و گاه عجیب خودش سعی می کند پسرش، جسپر را به بهترین شکل ممکن تربیت کند و به همین خاطر داستان زندگی خودش را از همان دوران کودکی برای او تعریف می کند. داستانی که نشان می دهد زندگی او همیشه تحت تاثیر مارتین، برادر ناتنی اش قرار داشته است و…

#آقای_کتاب📚
 join us : | @MR_BOOK2018 📚
قسمت هایی از متن کتاب جزء از کل

    متنفرم از این که هیچ کس نمی تواند بدون این که یک ستاره از دشمنش بسازد قصه ی زندگی اش را بازگو کند.

    آدم های زشت هم می دانند زیبایی چیست، حتی اگر آن را ندیده باشند.

    مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییرناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی می‌ مونه و نه شخصیت، و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر موجودی هست که دیوانه‌ وار در حال تکامله و به شکل غیرقابل کنترلی ماهیتش تغییر می‌ کنه. ببین چی بهت میگم، راسخ‌ ترین آدمی که می‌ شناسی به احتمال قوی با تو کاملا بیگانه‌ ست و همین‌ طور ازش بال و شاخه و چشم سوم رشد می‌ کنه. ممکنه ده سال توی اتاق اداره کنارش بشینی و تمام این جوانه زدن‌ ها بغل گوشت اتفاق بیفته و روحت هم خبردار نشه. هرکسی که ادعا می‌ کنه یکی از دوستانش در طول سال‌ها هیچ تغییری نکرده فرق نقاب و چهره‌ ی واقعی رو نمی‌فهمه.

    اگر کودکی‌ ام یک چیز به من آموخت، آن چیز این است که تفاوت‌ های بین ثروتمندان و فقرا اهمیتی ندارند، این شکاف بین سالم و بیمار است که رخنه‌ ناپذیر است.

    نمی‌ توانستم راهی پیدا کنم که موجود ویژه‌ ای در جهان باشم، ولی می‌ توانستم راهی متعالی برای پنهان شدن پیدا کنم و برای همین نقاب‌ های مختلف را امتحان کردم: خجالتی، دوست‌ داشتنی، متفکر، خوش‌ بین، شاداب، شکننده – این‌ ها نقاب‌ های ساده‌ ای بودند که تنها بر یک ویژگی دلالت داشتند. باقی اوقات نقاب‌ های پیچیده‌ تری به صورت می‌ زدم، محزون و شاداب، آسیب‌ پذیر ولی شاد، مغرور اما افسرده. این‌ ها را به این خاطر که توان زیادی ازم می‌ بردند در نهایت رها کردم. از من بشنو: نقاب‌ های پیچیده زنده‌ زنده تو را می‌ خورند.

    چیزى که نمى فهمیدم این بود که مردم تفکر نمى کنن، تکرار مى کنن. تحلیل نمى کنن، نشخوار مى کنن. هضم نمى کنن، کپى مى کنن. اون وقت ها یه ذره مى فهمیدم که بر خلاف حرف بقیه، انتخاب بین امکاناتِ در دسترس فرق داره با اینکه خودت براى خودت تفکر کنى. تنها راه درست فکر کردن براى خودت اینه که امکانات جدید خلق کنى، امکان هایى که وجود خارجى ندارن.

    ناگهان به این نتیجه رسیدم آدم‌ های رمانتیک قد خر شعور ندارند. هیچ چیز جالب و خوبی در عشق یک‌ طرفه وجود ندارد. به نظرم کثافت است، کثافت مطلق. عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمی‌ دهد ممکن است در کتاب‌ ها هیجان‌ انگیز باشد ولی در واقعیت به شکل غیرقابل تحملی خسته‌ کننده است.

    همه دوست دارند موقع ساخته شدن تاریخ روی صندلی ردیف اول نشسته باشند. اگر پای بلیتی به مقصد دالاس سال ۱۹۶۳ در کار باشد، چه کسی حاضر است فرصت تماشای منفجر شدن پسِ کله‌ ی کندی را از دست بدهد؟ یا خراب شدن دیوار برلین را؟ آدم‌ هایی که آن جا حاضر بوده‌ اند جوری حرف می‌ زنند انگار مغز جی.اف.کی پاشیده روی پیراهن‌ شان یا خودشان شخصا این‌ قدر سقلمه زده‌ اند که دیوار برلین فروریخته. کسی نمی‌ خواهد چیزی را از دست بدهد، مثل این که همزمان با زمین‌ لرزه‌ای جزئی عطسه‌ ات بگیرد و بعد تعجب کنی از این که چرا همه دارند داد و فریاد می‌ کنند.

مشکل من این است که نمی‌ توانم خودم را در یک جمله خلاصه کنم. تمام چیزی که می‌ دانم این است که چه کسی نیستم. همچنین متوجه شده‌ ام که بین بیشتر مردم توافقی ضمنی وجود دارد تا خود را با محیط پیرامون‌ شان هماهنگ کنند. من همیشه این نیاز را حس کرده‌ ام که علیه محیطم طغیان کنم. برای همین است که وقتی سینما می‌ روم و پرده تاریک می‌شود با تمام وجود دلم می‌ خواهد یک کتاب باز کنم و بخوانم. خوشبختانه همیشه یک چراغ‌ قوه‌ ی جیبی همراهم هست.

#آقای_کتاب📚
 join us : | @MR_BOOK2018 📚

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی